قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق قهرمانان را بیدار کند قایقی از تور تهی و دل از آرزوی مروارید همچنین خواهم راند نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا - پریانی که سر از آب بدر میآرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند: دور باید شد،دور مرد آن شهر اساطیر نداشت زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود هیچ آیینه ی تالاری، سرخوشی هارا تکرار نکرد چاله ی آبی حتی ،مشعل را ننمود دور باید شد دور شب سرودش را خواند نوبت پنجره هاست همچنان خواهم خواند همچنان خواهم راند پشت دریا ها شهری ست که در آن پنجره ها رو به نجلی باز است بام ها جای کبوتر هاییست، که به فواره ی هوش بشری مینگرند دست هر کودک ده ساله ی شهر ،شاخه های معرفی ست مردم شهر به یک چینه چنان میبندند که به یک شعله به یک خواب لطیف خاک،موسیقی احساس تو را میشنود و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد پشت دریا ها شهری ست که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحر خیزان است شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند پشت دریا ها شهری ست ! قایقی باید ساخت فکر را ،خاطره را،زیر باران باید برد با همه مردم شهر،زیر باران باید رفت. دوست را،زیر باران باید دید. عشق را زیر باران باید جست.... Tak mind and memory in the rain With all the townsofolk walk in the rain Meet frind in the rain Quest love in the rain
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند آرام گل بگو....گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بردرش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه ی دوست کجاست؟
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |